آخر هفته

آخر هفته ی خوبی بود ...چهارشنبه بعداز ساعت کار رفتم کمک خواهر خانم جان ...تا ی کم از کاراش کم کنم و بتونه خودش رو برای مهمونی شب آماده کنه .ی سری از کاراش رو انجام دادم ...شب هم کلی تخمه و چیپس و میوه خوردم با مامان .چسبید ...آقای برادر هم شب نیومد خونه وبا دوستاش بیرون بود :)

صبح رود بیدار شدم و  یکم درس خوندم .بعد هم از شام باقیمونده ی خوشمزه خونه خواهر با سه تا خواهر زاده هام خوردیم ...خواهر جانمان با همسر و دخترش رفتن ییلاق و ما هم با مادر روونه ی خونه ی مادر جون شدیم !

شب هم خونه ی خاله جانمان موندیم به صرف میوه و آجیل و شیرینی و چای مشتی و قلیون مشتی تر !جای دوستان خالی:)

دیروز هم منزل خواهر خانم جانمان مهمونی عصرونه بود ک بسیار خسته شدم ...اصلا روزای جمعه ای رو ک کلا خونه نباشم خیلی برام عذاب آوره ....اما خوش گذشت ...به شوخی و خنده و عکس و رقص و چای و میوه و شیرینی و عصرونه ی تپل و صد البته قلیون جان .... گذشت ..خیلی خوش گذشت ...

*

سال قبل ی همچین روزی پنجشنبه بود ...پنجشنبه ای که کلافه نبودم ..اما خوشحال هم نبودم ...غمگین هم نبودم ...فقط مهمون آشپزخونه بودم ....با درست کردن کلی غذای مشتی ....که بی دلیل درست شد و فریز شد تو یخچال ....

تو سرم ی دنیا هی فکر کذشت و گذشت ...تا جایی که وقتی بعد از اون همه غذا و خسته شدن ...از حموم اومدم بیرون ..تصمیم گرفتم ک هیچ فکری نکنم ...ذهنم رو خالی تر از خالی کنم.

قسمت ...چیزی بود ک هیچ وقت بهش اعتقاد نداشتم ...و طبیعت برای اینکه حالیم کنه ی همچین چیزی وجود داره ..انتقام سختی ازم گرفت ...

هی صدای محمد می پیچه تو گوشم ..."کسی ک تو رو نخواد احمقه ...تو دنیایی از خوبی هستی ...همه ی تو پر از مهربونیه ...کسی که اینها رو نبینه احمقه ... تو برای خوشبخت کردن ی مرد همه چیزت عالیه "

اما این حرفها شاید زخم رو التیام بده ...اما خوب نمیکنه ...مطمئنا !

بیخیال بابا .

خدایا برای همه داده ها و نداده ها "شکرت"